ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

این دل من...........

ناجور طوفانی ام..............     پلکام به زور باز میشن............ حالم خرابه.......... یه چیزیه که ولم نمیکنه تلاش میکنم شاد باشم میگم میخندم با پسرم بازی میکنم پر انرژی ام ولی یهو میاد زیر و روم میکنه روزی هزار بار حال دلم رو خراب میکنه خدایا چرا هوامو نداری مثل همیشه.................... ببخشید شرمنده ام خدا میدونم هوامو داری که اگر نداشتی من الان رو پا نبودم به پسرم گفتم فردا از صبح بار و بندیلمون رو جمع میکنیم میزنیم بیرون میبرمت گردش پسری با ذوق گفت مامان فکر خوبیه بیرون ناهار بخوریم قول دادم به پسرم که فردا حسابی بهش خوش بگذره میبرمش شنا میبرمش پارک میبرمش رستوران میریم خرید مدرسه............. ...
6 شهريور 1392

اولین نگاه.....(من این خاطرات رو تمام این 12 سال مرور کردم)

بعد از ظهر چهارشنبه 31/مرداد/1380   من و مهدی (داداش کوچیکه) توی خونه بودیم مامان رفته بود مسجد ختم مهدی پشت پنجره ایستاده و یهو صدام میکنه آبجی بیااااااااا یه پسره با بهرام ... (شوهر خواهرشوهر) اومده تو کارگاهمون مطمئنم خودشه آبجی بیا.... فکر میکردم داره طبق عادتش سر به سرم میزاره آخرش شاکی شد از دستم تا باور کردم بین پنجره و دری که به کارگاه(فروشگاه بابا جلوی خونمونه) دید داشت یه مبل بود که من پامو گذاشتم روش . خودم رو کج کردم تا از پشت پرده توری که مامان برای پوشش زده بود(خونمون به خیابون اصلی مشرفه) سرک بکشم دیدمش برای اولین بار و فکر نمیکردم که اون هم منو دیده باشه میگفت فکر کردم دیدم این خانواده تا اونج...
6 شهريور 1392

دوباره یه چیزی یادم اومد

روز عروسی الهام زمانی که آرایشگاه بودم ، آرایشم تموم شده بود و کار موهام هم دیگه آخرش بود پیراهنم هم پوشیده بودم که یک خانم مسنی که وقت قبلی داشت اومد داخل سالن . وقتی من رو دید با ذوق گفت مباااااااارکهههههه نامزدیه؟؟؟؟ سحر و خواهرش زدن زیر خنده من هم خودم رو لوس کردم و با ادا دستم و آوردم بالاتر از کمرم و میگم خانم به خدا من یه پسر این قدی دارم.... خانمه هم کلی با ذوق و محبت تحسینم کرد و  گفت آفرین دخترم همیشه همینطوری باش همیشه برای شوهرت شیک و خوشگل باش میگفت : چند روز پیش یک آقایی که خیلی هم سن نداشته اومده به شوهرم گفته فلانی برام میری خواستگاری ؟ میگفت شوهرم چشماش گرد شده بود چون طرف خودش زن و بچه داشت حالا یه خوشگ...
6 شهريور 1392

یادته.......

آقاهه یادته امروز برای اولین بار اومدی خونمون یادته وقتی با سینی شربت وارد اتاق پذیرایی شدم فکر میکردی من عروس خانواده ام یادته یه سلام و احوال پرسی ساده کردی و مشغول حرف زدن با داداش مسعودم شدی من هم از آرامش تو استرسم رو فراموش کردم و راحت پذیرایی کردم و روبروتون نشستم یادته وقتی آبجی متوجه شد که تو من رو نشناختی گفت : علی آقا ! م...خانم سال دوم دانشگاهن.... یادته شوک بهت وارد شد قیافه ات دیدنی بود نگاهت یادمه داشتی با داداش حرف میزدی همچین یهو برگشتی و میخ شدی رو من یادته وقتی تنهامون گذاشتن که با هم حرف بزنیم تو چقدر باعث خنده من میشدی تا حدی که وقتی رفتی به بچه ها گفتم نمیدونم این پسره چرا هی جوک میگفت همش حرفهای...
6 شهريور 1392

گردش هم رفتیم

بالاخره شازده کوچولوم رو بردم مسافرت ، یه مسافرت 6 ساعته پسرم گوشت قرمز رو فقط به صورت چرخ کرده مصرف میکنه و دو تا غذایی که شدییییییدا مورد علاقه شه لازانیا و کباب کوبیده ست ، دیروز هم برای ناهار بردمش جای همیشگی همچین وروجک با ولع کوبیده میخورد که خودم تعجب کردم اشتها داشتن محمدرضا من رو به وجد میاره . بعد اینکه غذاش رو کاااااامل خورد راه افتادیم سمت شهر من این روزها رانندگی توی مسیر طولانی همراه با موزیک خیلی برام آرامش بخشه قبل رفتن دو سری آهنگ شاد و ملایم گلچین کردم من و پسری عشق موزیک و ولوم بالا هستیم همسری همش دعوام میکنه میگه نکنین اینکار رو برای گوش پسری ضرر داره ولی خداییش خیلی لذت میده همراه پسرت باشی صدای موزیک ...
6 شهريور 1392

بدون عنوان

ای یوسف خوش نام ما خوش می​روی بر بام ما                 ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما                جوشی بنه در شور ما تا می​ش ود انگور ما     ...
6 شهريور 1392

بدون عنوان

کوله ام رو پر از لباس کردم برای خودم و شازده کوچولو یه سبد هم خیار و گوجه و نون و پنیر و.......گرفتم مثل این مامان بزرگها قرار شده ناهار رو تو رستوران کنار خونمون بخوریم و راه بیافتیم  
4 شهريور 1392

بدون عنوان

فکر میکنم یه جورایی مریض شدم خوبم ها شادم ، سر خوشم............. من چمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیتونم بگم................................................................ فقط میترسم این یه جور افسردگی باشه والله.......  
2 شهريور 1392